سلام امروز قرار بر این بود که یه سر به جمبرجوق برم و کل راه تو خواب باشم، البته به دلیل محدودیت های ترافیکی با اتوبوس قرار بود که به این سفر کاری بروم.
ساعت ۱۲ شد و با جانانم تصمیم گرفتیم که یه قسمت از سریال شب های برره رو ببینیم، چند دقیقه ای که گذشت چون اینترنت برای استفاده از وبسایت آپارات کیفیت مناسبی نداره تصویر قطع شد و تبلیغ فیلم جدید نمایش داد پایین صفحه حالا اسم فیلم چیه؟ انگاشته کارگردان کریستوفر نولان همون لحظه تصمیم گرفتم که این فیلم رو با دوبله فارسی ببینم بعدشم جانانم رو راضی کردم. همین الان که ۱۷ ساعت از تمام شدن فیلم میگذره درگیر فیلم هستم و همه ش به قسمت های مختلفش فکر میکنم. البته که باید حداقل یک مرتبه دیگه این فیلم رو به همراه فیلم مومنتو ببینم، تا به جواب سوالاتم برسم.
صبح را خیلی خوابالو شروع کردیم و جانانم از سرویس جا موند و پیامی که دیشب به آقای مهدی مشکانی دادم مبنی بر اینکه آقا من فردا صبح ساعت 0700 میام کار خودشو کرد و ایشان با من تماس گرفتند و گفتند که شانس باهاته و نیا چون که جلسه کاری قرار تو مشهد برگزار بشه. منم خوشحال شدم و نرفتم و البته جلسه کنسل شد و طی تماس های مختلف کلی چیز یاد گرفتم که اگه اینجا ننویسم همه این تجربه و روز ها رو فراموش میکنم مثلا اینکه آقای مشکانی در عمل تمایلی به متضرر شدن من ندارند و حتی پیشنهاد دادند که ماشین سواری شون رو بفروشن تا کار من راه بیوفته. در حالی که خیلی از شرایط موجود ( اینکه هنوز نرفتیم خونه مون ) ناراحت بودم یه بخشی از وجودم که تقریبا ٪۹۹.۹۹ وجودم رو تشکیل میده خوشحال بود، چون تو این روزهایی که تقریبا همه کسایی که میشناسم بجز جانانم و بی بی گل و مامان و آیلین و احسان تلاشی در جهت رسیدن من به هدفم که گرفتن دست جانانم و رفتن به خونه مون هست نکردند و بلکه چوب هم لای چرخم میکردند. هنوز هم چند نفر مثل خانم جلالی، آقای مهدی فریمانی و آقای مهدی مشکانی بودند که از بزرگی چیزی برای من کم نگذاشتند و در جهت رسیدن من به هدفم بهم کمک میکردند. خدا بابا جان و حاجی بابا رو بیامرزه.
انشالله همه برای رسیدن به مطلوب شون تلاش کنند و خدا هم به همه کمک کنه. الهی آمین
یه نکته راجب چهار پست قبلی باید بگم اونم اینکه همه این پست ها زمانی که به عنوان زمان نوشته برایشان در نظر گرفتم در حال دیدن فیلم انگاشته بودم.
دیدگاهتان را بنویسید