ایست! اینجوری که نمیشه

امروز با سارا خانم و جانانم و آیلین رفتیم آموزش رانندگی، خیلی خوش گذشت و کلی هم خسته شدیم.
یه صحنه خیلی خنده دار بود اونم این که موقع دنده عقب رفتن سارا خانم من دیدم که به لبه جدول رسیدیم و اگر که یه ذره دیگه بریم میریم تو پیاده رو و فرمان ایست دادم.
سارا خانم که تا اون لحظه چندین تا فرمان ایست از من گرفته بود یهویی گفت که چرا ایست؟ اینجوری که نمیشه من میخوام یکم دیگه برم عقب و یهو تق از جدول رفتیم بالا و وارد پیاده رو شدیم.
خنده بازاری شده بود ها

امروز صبح گوشیم از ساعت 0430 زنگ بیدار باش زد تا ساعت 0730 که یهویی خودم بیدار شدم و رفتم دنبال جانانم و ساعت 0930 رسیدیم خونه و ناهار آش داشتیم و دور هم با بی بی گل و مامان و آیلین و جانانم نوش جان کردیم، و در کل روز خیلی باحالی دور هم داشتیم.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *