سیاهی زیر چشم چیزی بود که دیشب به جانانم گفتم و از دیشب چند مرتبه گفته که زیر چشمم سیاه , بینی من بزرگ , صورتم جوش زده و …
بعدشم گفت که سه تار مویی که سفید شده بودن رو کنده و همون لحظه خواستم چیزی بگم ولی تصمیم گرفتم که شرایط رو بدتر نکنم.
این قضیه راجب رانندگی هم هست و نباید وقتی پشت فرمون نیستم راجب رانندگی راننده صحبت کنم و حتی بهش تذکر بدم، اگر واقعا از شرایط ناراضی هستم باید با یه وسیله دیگه خودم رو به مقصد برسونم.
یک جمله نصفه نیمه چقدر میتونه تمرکز و توجه جانانم رو به خودش جلب کنه بعد وقتایی که اختلاف نظری هست و یا اتفاقی میوفته که برای چند دقیقه یا ساعت باهم صحبت نمیکنیم و اگر هم صحبت کنیم تقریبا با ناراحتی و دلخوری باهم صحبت میکنیم چه تاثیری روی ما می گذاره؟
همیشه این ساعت ها خیلی سخت گذشته واسه من و مطمئنم که واسه جانانم حداقل همینقدر سخت میگذره و دوست دارم خیلی زود همه چیز به حالت قبلی برگرده.
خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنم باید حواسم به چیزایی که میگم و رفتاری که از خودم نشون میدم باشه.
احساس میکنم که بجای اینکه به جانانم روحیه بدم و اعتماد به نفسش رو تقویت کنم، خطا کردم.
تاییدیه برای انتشار این پست رو خیلی وقت پیش از جانانم گرفتم ولی خب اول باید این پست رو بخونه و اگر که لازم بود ویرایشش کنه و بعد منتشرش خواهم کرد.
تایید گرفتم و منتشر کردم.
بروزرسانی 202010182300
دیدگاهتان را بنویسید