امروز روز مهمی بود واسه حیدر سجادی دوست قدیمی من .
چرا ؟ چون فردا تولدشه
البته ممکن که حیدر یادش نباشه که تولدشه و شاید سه روز دیگه یادش بیاد و یا ممکن که کل هفته رو منتظر بوده که یکی تولدشو تبریک بگه ، به هر حال به نظر من تولد ۲۹ و ۳۰ و۳۱ سالگی خیلی روزهای شادی برای من نخواهند بود . البته اینو امروز با چیزایی که امروز میدونم میگم . ولی احساس میکنم که اون روز ها در کنار جانانم و خانواده م روزهایی خیلی شاد خواهند بود .
ولی خودمونیم الان که به تولد ۳۰ سالگی م فکر میکنم خیلی که نه ولی وحشت زده شدم . اصلا اون روز این پست هست که بخونمش ؟ اصلا به چی فکر میکنم و کجا هستم ؟ تقریبا بجز یک سه تا پیش فرض هیچ چیزی نمیتونم راجب اون روز بگم : ۱- سالم و سرحال در کنار جانانم ۲- کیک تولد دارم ۳- خیلی سخت شد بگذریم . چقدر این عدم قطعیت منو چپ و راست و از هر وَری زد.
این گوشی و لپتاپ رو تقریبا همیشه موقع شارژ کردن دقت میکنم که ٪۱۰۰ نشه باتری . ولی خودت میدونی چی میگم
ساعت 0120 ولی باید این پست رو 2121 یعنی چند ساعت پیش منتشر کنم ، همینجوری
دیدگاهتان را بنویسید